سه شنبه 94/6/10
•
1:57 عصر
هوا که بارانی میشود...
دست دلم را میگیرم و راه می افتم در خیابان هایی که
خاطراتت دارند خیس می خورند..
خاطراتت دارند خیس می خورند..
همان دیروزهای مشترکی که در همین خیابانها و پیاده روها جا گذاشتیمشان..
راستش...!
گاهی دلم برای خاطره هامان سخت تنگ میشود...!
گاهی دلم برای خاطره هامان سخت تنگ میشود...!
این روزها... هر شعر عاشقانه ای که میخوانم،
تعبیرش ... تو ... میشوی
تعبیرش ... تو ... میشوی
و دلم میخواهد اینجا باشی تا
با صدایی پر از احساس برایت بخوانمش
و تو ...
با صدایی پر از احساس برایت بخوانمش
و تو ...
لبخند بزنی!
MiNaa
•
نظر