چهارشنبه 94/6/18
•
6:29 عصر
عشقم به تو
خارج از تحمل خداست!
بگو چه کنم؟
آقای من!
_______
خوش بهحال آن مرد
که در زندگیش
تو راه بروی
خوش به حال مردی
که براش
تو شیرینزبانی کنی
خوش به حال مردی
که دستهای قشنگ تو
دگمههای پیرهنش را
باز کند، ببندد
تا لبهات به نجوایی بخندد.
خوش به حال من!
_______
حسرت دستهات مانده
به چشمهام
به خوابهام
به کش و قوسهای تنم.
در حسرت دستهات
پرپر میزنم
________
چقدر برات قصه بگویم
چقدر ببوسمت
نوازشت کنم
موهات را نفس بکشم
تا خوابت ببرد؟...
چقدرنگاهت کنم سیر
نگاهت کنم
تا خوابم ببرد؟
"عباس معروفی_پونه ایرانی"
از کتاب: نامه های عاشقانه / نشر گردون
MiNaa
•
نظر