سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چهارشنبه 94/7/15 6:26 عصر

حسودی میکنم به باد پاییزی ...
به نم بارانی که احتمال می دهم
امروز عصر صورتت را نوازش کرده باشد!
عادت کرده ام به سیر و سفر های خیالی ام
با مردی که بودنش بعید ترین غیر ممکن من است !!

رویای بعید دوست داشتنی ام
میخواستم از عصر پاییزی بگویم ...
از باران های بی هوایش ...
از خنکای نسیمش...
از رقص برگهای زرد و خشکش ...
از نقاشی مینیاتوری فصل من ...
اما باز هم رد پای تو را بو کشیدم در تمام بغض نوشته هایم !!
میخواستم این بار تا نبینمت ...
تا مرا نخوانی از تو ننویسم ...!
اما امان از پرشیای سفید رنگت که سر کوچه عاشقی پارک شده بود ...
باز هم من و رد یک غریبه ی آشنا ... !
امان از کیف زرشکی ام
که از دلتنگش عشقش دسته های چرمی اش را بغل کرده
و گوشه ای از اتاق کز کرده است ...!
در انتظار محبوبش....
محبوبی که بیاید و تسکینی باشد برای ترک های چرمی اش...!
محبوب دلم ....
امشب که ماه کامل است
امشب که عزادار آن نگاه بی تکرارت
که همان بار اول عشق را میهمان سرنوشتم کرد هستم
را به خاطر میسپارم ...!
ثبت و ضبط میکنم بی قراری ام را ...
نمیدانم ...
نمیدانم کوچه صدف ..آیینه بغل پرشیایت...
عطر تندت ... چشمان جادوییت ...
رویا بود یا واقعیت ... ؟!!!
شاید همه چیز یک خواب بود ...!
یک خواب شیرین !!
به شیرینی یک عشق نوپا...!
اما این را میدانم هیچ چیز اتفاقی نیست...
حتی یک خواب بعد از اذان بی تعبیر....!

HamRaZ

# قسمت دوم_من بزرگ شده ام !