باز هم من و تداعی تمام درد های رانده شده ام
حلقه ای بافتم و به گردن اویخته ام
شاید هربار که دردی نو ظهور کند
حلقه تنگ تر شود.............!
کاش درد هایم هر روز بیشتر شود...........!
HamRaZ
باز هم من و تداعی تمام درد های رانده شده ام
حلقه ای بافتم و به گردن اویخته ام
شاید هربار که دردی نو ظهور کند
حلقه تنگ تر شود.............!
کاش درد هایم هر روز بیشتر شود...........!
HamRaZ
عشقم به تو
خارج از تحمل خداست!
بگو چه کنم؟
آقای من!
_______
خوش بهحال آن مرد
که در زندگیش
تو راه بروی
ادامه مطلب...
با تو هیچ وقت از شک نخواهم گفت
از دلم می گویم
دلی که بی حیا
جلو چشمانت برهنه می چرخد
و با هر نگاه تو
وسط چشم خانهی پر اشکم
خندهی شادی سر می دهد
من این تنگنا را غروبی نمیبینم...
میسوزاند تار و پود وجودم را این خورشید...
کاش مهتاب بیاید..
ماه را عاشقم کند...
دست مرا بگیرد گذشته و خاطراتم را بتکاند
بعد با خود ببرد!
کاش سرم به جایی بخورد!
فراموشی بگیرم
کاش هیچ چیز مثل الان نباشد !
HamRaZ
روزهای خاکستری عمرم از پس هم میگذرند...
هوای دلم انقد بارانی است که با برخورد کوچکیترین آه خواهد بارید...
میبارد هرچه درد است
هرچه تاریک ست
کاش خیاطِ بهتری بودی
این تنهایی
به تنم زار میزند
و جیب هایش
بزرگ تر از آن است
که با دست هایِ من پر شود
باید از فردا
کمی بیشتر
غصه بخورم...!
سمانه سوادی
دستانم که یخ میکند تازه میفهمم زنده م !
انقد بوی درد مشامم را پر کرده که تا بوی خوشی می آید حالت تهوع به من دست می دهد...